کتاب “راهبری زندگی با شهود درونی” نوشته ی “رابرت الکس جانسون و جری رول” به ترجمه ی “مرضیه مروتی” شامل خاطرات و تجارب شخصی رابرت الکس جانسون، نویسنده، روان درمانگر یونگی و روان شناس تحلیلی آمریکایی تبار است که تا به حال کتاب های او بیش از 2.5 میلیون نسخه به فروش رسیده است. وی در کتاب راهبری زندگی با شهود درونی مخاطب را به سمت زندگی پرشور و با معنا دعوت می کند. این کتاب شامل 15 فصل بوده و در این جا ما خلاصه ای از فصل های چهارم، پنجم، ششم، هفتم، هشتم و نهم کتاب را به شما ارائه می دهیم.
روان نیوش را در اینستاگرام دنبال کنید.
فصل چهارم کتاب راهبری زندگی با شهود درونی با عنوان “اولین ملاقات با شرق-کریشنامورتی” ماجرای آشنایی رابرت الکس جانسون با کریشنامورتی و آموزه های دست یافته اش است. جیدو کریشنامورتی هندی تبار، متفکر، نویشنده و سخنران در زمینه ی خودشناسی، فلسفه و روان شناسی است که آثار زیادی از او به جای مانده است. او کسی بود که معلم مذهبی را انکار کرد و باور داشت که هر کس باید معلم مذهبی خود و مسئولیتپذیر زندگی خودش باشد. در این فصل واژه “فرافکنی” و مفهوم آن مورد بررسی قرار گرفته است. فرافکنی یعنی آن چیزی که متعلق به ما است اما از آن آگاه نیستیم و آن را در فرد یا چیز بیرونی جستجو میکنیم. در واقع مسئولیت آن را از روی دوش خود بر می داریم و آن را به صورت رویداد ها و یا در افرادی بیرون از خود می بینیم. این نیرو بر خلاف چیزی بود که کریشنامورتی از شاگردانش میخواست که یاد بگیرند. ما به عنوان انسانهای مدرن باید راهی برای مسئولیت پذیری درونی مان بیابیم، اما این کار برای ما بسیار دشوار است و میخواهیم که دیگران این کار را برایمان انجام دهند.
یکی از مصادیق فرافکنی، عشق رمانتیک است. فرد برای مدت کوتاهی طلای درون خود را به فرد دیگر نسبت میدهد. به این معنی که فرد عشق و زیبایی درونی خود را نمی بیند، و تمام احساس عشق و زیبایی را در فردی که عاشق او شده است فرافکن کرده و می بیند، درست مانند پروژکتوری که تصویر را از درون خودش به بیرون ساطع می کند و تصویر را بر روی دیوار بیرونی مشاهده می کند. این کار در ابتدا احساس هیجان انگیزی به فرد می دهد، اما پس از مدت کوتاهی این احساس فروکش کرده و فرد متوجه می شود که آن حجم از عشق و زیبایی در فرد مقابل وجود ندارد به همین دلیل ناامید شده و به جای این که بفهمد مشکل ناشی از فرافکنی اوست، طرف مقابل خود را سرزنش میکند. ازدواج های ناکامی که منجر به طلاق میشود نمونه ای از این عشق های رمانتیک است که افراد به دلیل جستجوی طلایی درونی خود در دیگری، تصمیم به ازدواج میگیرند و زمان اندکی پس از ازدواج، هر یک خواستار بازپسگیری طلای درونی خود میشوند.
باید بدانیم که دنیای درون هر فرد بیعیب و نقص نیست و در افراد در مسیر زندگی طبیعتا دچار فرافکنی میشوند. در واقع فرد در حرکت از ناخودآگاه به خودآگاه به یک واسطه نیاز دارد که طلای خود را به او نسبت دهد. این واسطه یک چیز یا یک فرد دیگر است. اگر این فرآیند ادامه یابد، شخص به اندازه کافی رشد خواهد کرد و ظرفیت باز پسگیری طلای درون خود را به دست میآورد.
در آخر مهم ترین نکته در این جا این است که: “از یک انسان نخواهید که خدای شما شود.” چرا که هیچ انسانی نمیتواند این توقع شما را براورده کرده و در نهایت این خواسته ی نامعقول موجب نا امیدی شما و دلخوری از فرد مقابل خواهد شد.
فصل پنجم در مورد آشنایی رابرت الکس جانسون با فریتز کانکل از طریق رشتههای نازک است. دکتر کانکل به هدایت کردن زندگی رابرت الکس جانسون از طریق رویاها و کهن الگوها کمک میکند. رابرت الکس جانسون در پاراگرافی از این فصل در مورد رویا میگوید: “نمیتوان صرفاً هر چیزی را که رویا میگوید دنبال کرد اما در بسیاری مواقع رویا ها خلاق هستند. رویاها همیشه درست نیستند اما همیشه موقعیتی را در ناخودآگاه نشان میدهند که در آن مرحله ی خاص دقیقاً آن گونه است. به یاد داشته باشید که اختیار کامل خود را به رویا ها دادن درست به اندازه نادیده گرفتن شان احمقانه است.”
فصل ششم این کتاب با عنوان “دوستیهای غیرمنتظره؛ نعمتهای پیشبینی نشده” در مورد کار کردن رشتههای نازک و پدیده ی همزمانی و نقش آن در پیشبرد زندگی فرد توضیح می دهد. راستی چه تفاوتی بین زندگی در عصر معاصر با دنیای باستان وجود دارد؟ چگونه می توانیم در تصمیمگیری هایمان از اراده ی خداوند پیروی کنیم؟ ما واقعیت ایگو را کسب کرده ایم اما عملکردهای عرفانی و مذهبی را که باید زندگیمان را هدایت کنند، از دست دادهایم. پیروی از مفهوم گوش فرا دادن به اراده ی خداوند برای بسیاری از افراد عصر مدرن سخت است چرا که با عشق ما به آزادی و اصرار ما به اراده آزاد در تضاد است. اما باید در نظر داشت که وظیفه ایگو تنها بالا بردن آگاهی است و نقش چشم و گوش خدا را بازی میکند، اما تصمیم نهایی را نمیگیرد. تصمیم ها از خویشتن حقیقی ناشی می شوند.
خویشتن حقیقی یک مرکز هوشمندی است که حاوی تمام استعدادهای خودآگاه و ناخودآگاه شخصیت ماست. اطاعت از اراده ی خداوند به معنای منفعلانه پیش رفتن نیست، بلکه به معنای به کارگیری ایگو برای جمع آوری اطلاعات لازم برای خدمت به عنوان چشم و گوش خداوند است. رابرت الکس جانسون معتقد است که ما انسان ها برای تصمیمات بزرگ زندگی باید به رشته های نازک اعتماد کنیم، اما برای رسیدگی به امور کوچک زندگی باید از ایگوی خود استفاده کنیم. بنابراین برای گرفتن تصمیمات عمده زندگی مان باید گوش سپردن به قلب را بیاموزیم تا کار درستی را که باید انجام دهیم بشنویم.
رابرت همیشه از بچگی به موسیقی علاقه داشت و همیشه به دنبال راهی بود که بتوانند امرار معاش خود را از موسیقی به دست آورد و موسیقی را به عنوان پلی برای اتصال به جهان طلایی میدانست. اما بر خلاف این تصور، رابرت الکس جانسون در فصل هفتم با عنوان “عشق به موسیقی فراخوانده شدن به روانشناسی” از فراخوانده شدنش به دنیای روانشناسی سخن میگوید. رابرت الکس جانسون برای شرکت در یک جشنواره موسیقی به استراسبورگ میرود و این گونه به واسطه رشته های نازک به مدرسه روانشناسی یونگ در زوریخ هدایت میشود، جایی که بیشتر با درک پیام خواب و رویاها ارتباط میگیرد و تخیل فعال را شروع میکند. به این صورت است که رویا و تخیل فعال برای رابرت الکس جانسون ابزار متفاوتی برای اتصال به جهان طلایی میشوند و به همین ترتیب نیاز به موسیقی در او به مرور کم رنگ تر میشود. آن طور که رابرت الکس جانسون بیان میکند: “امروز می بینم که موسیقی برای من نقش جانشین داشت و یک راه حل موقتی بود تا زمانی که رسالت واقعی ام را بیابم.”
در این فصل رابرت الکس جانسون در مورد تفاوت شغل و رسالت صحبت میکند. باید بدانیم که شغل و رسالت یکی نیستند، تمام افراد عصر ما نیاز دارند تا شغل داشته باشند و امرار معاش کنند، اما رسالت یک فراخوانده شدن است. شاید یک حرفه و شغل با یک حساب و کتاب و دیدگاه منطقی انتخاب شود، اما رسالت ما را اغلب بدون منطق انتخاب میکند. این بدان معناست که گوش دادن به اطلاعاتی که از خارج از قلمرو خودآگاه ایگو میآید، امری ضروری است. شما صرفا با گوش سپردن به آن جنبههایی از وجود خود که اغلب در فرهنگ ما ارزشزدایی شدهاند، میتوانید از رسالت واقعی خویش آگاه شوید.
در فصل هشتم رابرت الکس جانسون داستان ملاقات خود با دکتر کارل گوستاو یونگ، را تعریف می کند. دکتر یونگ، فیلسوف و روان پزشک سوئیسی که روان شناسی تحلیلی را باب کرد. رابرت رویای خود را برای یونگ تعریف میکند. رویای “سه بودا و مار” که همیشه از آن ترس و واهمه داشت و مشاور قبلیاش به او توصیه کرده بود که توجهی به آن نکند اما برخورد دکتر یونگ بسیار متفاوت بود. دکتر یونگ رویاهای رابرت را با نمادهای کهن الگویی تفسیر کرد و علی رغم سختی هایش در طول مسیر زندگی، سرانجام خوبی را برایش پیشبینی کرد. دکتر یونگ سعی کرد رابرت الکس جانسون را برای یک تحول مهم خودآگاهی آماده کند رابرت پس از درک رویای ترسناکش بیان میکند: “بسیاری از تجارب روانی که ابتدا ترسناک به نظر میرسند در واقع سپرهایی از جانب فضل الهی هستند.” در واقع زندگی رابرت الکس جانسون تحقق همین رویا بوده است.
در فصل نهم با عنوان “روزهای خانهداری”، روند فردیت و کندوکاو در ناخودآگاه در قالب یک داستان اساطیری توضیح داده شده است. داستان “مرد یک به دو” که برای یکپارچه شدن و به تمامیت رسیدن خود تقلا میکند. “مرد یک به دو” نماد همه ی ما انسانها است که به صورت هم زمان دو جنبه ایگو و سایه از شخصیت انسان را حمل میکند و به همین دلیل است که به ” یک به دو” منتسب شده است. در این روند فرد یک شکافتگی را تجربه میکند و از وسط به دو نیم میشود. این شکافتگی هزینه ی خودآگاهی است و در نتیجه ی هزاران ضربه کوچک در زندگیمان رخ میدهد. با وجود این که این شکاف دردناک است، اما لازمه ی سفر قهرمانی فرد می باشد. اکثر افراد وقتی متوجه این درد میشوند، به اشتباه، روند رشد خود را متوقف می کنند و تنها بر یک جنبه از شخصیت خود تمرکز میکنند. تمام سفرهای قهرمانی که با این رفتار متوقف شده اند، در عوض یک سفر روان پریشی را برای فرد آغاز میکنند.
در این داستان “مرد یک به دو” باید به جنگ پیراهن سنگی (نماد حساسیت، زودرنجی، سنگدلی، اطمینان مطلق در وجود انسان)، برود. برای این مبارزه شجاعت و عزم نیاز است. ایگو در اینجا تامینکننده ی آن نیاز است، اما ایگو تصمیم نهایی را نمی گیرد و تنها نقش گوش و چشم خدا را بازی می کند. البته باید در این مسیر روی کمک دیگران نیز حساب کرد. در این داستان مرد یک به دو از حیوانات کمک میگیرد. حیواناتی که از بچگی با آنها رابطه دوستی داشته است از جمله گرگ، کایوت، موش، مار زنگی و قوچ (هر کدام از این حیوانات نماد جنبهای از شخصیت انسان است) در این داستان میآموزیم که جنبههایی که کمتر مورد توجه هستند (در اینجا موش و مار زنگی) راه حل نهایی را پیدا میکنند و همچنین میآموزیم که چه زمانی لازم است فروتن باشیم و به کمک جنبه های دیگر شخصیت خود برویم. در واقع این افسانه، حقیقتی فاقد زمان را با زبان جهانی بیان میکند.
روان نیوش را در اینستاگرام دنبال کنید.
گرد آوری: حدیث صالح نژاد
احتمالا همه ی ما در مورد فواید یوگا در سلامت جسم و ذهن شنیده ایم…
اختلال دو قطبی (بایپولار) یا افسردگی شیدایی یکی از اختلالات روان است که دوره های…
سال ها است که می دانیم مداخلات روان شناسانه مانند رفتار درمانی شناختی (CBT) و…
عاشق شدن آسان است، اما نگه داشتن یک رابطه عاطفی و یادگیری این که چگونه…